سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منم...دشنام پست آفرینش،نغمه ی ناجور...

 

خلق می گویند: ابری تیره در پیراهنی ست


شاید ایشان راست می گویند... شاید شاعرم...!

                                                           (فاضل نظری)

 

 


عقلش،وجدانش،حتی زندگیش،سر جایش نبود...دنیای به این


بزرگی  را کرده بود تاس و توی صفحه ی آرزوهایش هی مهره ها را


جلو می برد و خانه ها را پر می کرد. اگر


عاقلانه بگویم(احمقانه)و اگر صادقانه بگویم(خالصانه) توی محدوده ی

 

وسیع رویاهایش زندگی


می کرد و توی آن


محدوده هنجارهایی داشت که فقط و فقط مختص


خودش و حال و هوای عجیب و غریبش بود...


دنیایش،دنیای قشنگی بود؛ هیچ گناه و ترس جهنمی نبود که دست


و پای غرور انسانیتش را به لرزه بیندازد و دنیای قشنگ تری

 

بود؛ چون بهشتش را به سلیقه ی خودش می ساخت. خمیرمایه ی


نگاه هایش،شهوت نبود و انگار با چشمهای دلش نگاه می کرد

 

.هیچ چراغ قرمزی توی خیابان رفتارهای غیر ارادای اش نداشت


و سبز حرکت می کرد...


اسمش را از لابلای حرفهای


کسانی که  ملامت و مجازاتش می کردند، فهمیدم؛ به او


می گفتند: 


شاعر.......      
    




نوشته شده در جمعه 92/4/7ساعت 5:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |


Design By : Pichak