در فرار از تمام زخم هایم سرم را بر می گردانم سمت دنیای اطرافم... ...مثل درختی که شاخه های خشکیده اش شب، پشت شیشه ی پنجره از سایه ی ارواح وحشت انگیزتر است مثل ویروس...نه!درد ناشناخته ای که بی دلیل خطرناک می نامندش مثل صندلی شکسته ای که هیچ کس حاضر نیست دست دور گردنش بیندازد! تمام اطرافم بی مهابا خرگوش وار از دستم فرار می کنند عیبی ندارد من درنگ نمی کنم روی این شکست ها تمام این ها انگار نه انگار که... سرم را برمی گردانم سمت حضوری که نومیدوار از اعماق حسرتم می خواهمش سرم را برمی گردانم اما هیچ روزنه ای را بینمان نمی بینم کسی که دوستم دارد هم... کسی که دوستم دارد هم مثل بقیه مرا می بیند: شکل شاخه های شکسته شکل درد ناشناخته شکل صندلی شکسته از دستم به سرعت باد فرار می کند همچنان که روبرویم نشسته و عاشقانه به من زل زده است! او هم... ای وای...! سرم را برمی گردانم به سنگ می کوبم...!! وعده های دروغ منفورم توی هر دفعه فال تکراری میم من مثل ماهی مرده ست بدشگونی سال تکراری توی حال کبیسه ام حبسم مرگ شاید محول الاحوال مرگ یک معجزه ست وقتی که زنده ای توی باتلاق زوال بغض ها را گره زدم این بار سیزده رج به دور بدبختیم کاشکی بغض هام وا بشوند به درک پوچی و غم و سختیم! کاشکی بغض هام وا بشوند گریه های نگفته بسیارند گریه های نگفته یعنی من_ و تویی که معطل الحالند! گریه های صبور و یخ زده ام آخ! این بار شعله ور شده اند از تو با بغض داغ می گویند بیت هایم کبابِ تر شده اند! گل دست خیالی ام بودی! مشت پوچ حقیقتم شده ای طعم شیرین شعرها بودی فحش های مکررم شده ای! عادت نبض های سرسری ام وسط لحظه های تکراریت اشتیاق دوباره دیدن من له شده توی زیرسیگاریت! ...و همین جور طرد و پنهانی بی خبر از بهار می پوسم خو گرفتم به درد تو یعنی دور گردن وبال می دوزم! کاشکی بغض هام وا بشوند گریه های نگفته بسیارند گریه های نگفته یعنی من_ و تویی که معطل الحالند! چشمان آدم برفی ام با آفتابت خواب شد من با تو برگشتم به روز،اما وجودم آب شد! از کاسه ات سر می روم،یعنی که بی من قانعی یعنی زمین خشک تو،بی ابر من سیراب شد آنفدر دنیا حرف زد، چای امیدم سرد شد قند تو توی دست من،خیسی نخورده، آب شد! نه عمر،نه دنیا،نه تو، پشتم به جایی گرم نیست ای کاش می شد گرم پای مرگ،چون جوراب شد! نه برگ،نه سایه،نه بار،چیزی ندارد این درخت این حجم تنها پایه ای محکم برای تاب شد! گنگ و کر و کورم ولی...مانده ست نقشی از منم حرفی بزن؛ چیزی بگو؛ شاید که دورم قاب شد بیهوده توی انزوایش غرق است؛می خواهد از زمانه جدا باشد چون دره ای که پشت کوه افتاده،مثل سکوت بعد صدا باشد دستش گره به میله ی دنیا و پای مصمم اش لبه ی مرگ است اما دلش معطل و خوش باور،می خواهد از دو جبهه سوا باشد نم داده سقف طالع او از بغض،در حال لرزش است ستون هایش اما هنوز خام امیدی تلخ:شاید عشق حل معما باشد آب از سرش گذشته این فواره، دیگر از ارتفاع نمی ترسد سر به هوای مرگ،سربه زیر عمر،خود هم معطل است کجا باشد (فردا اگر ز راه نمی آمد...) امروز باز زمزمه اش این است شاید که شعرهای فروغ آخر،بر روی دردهاش دوا باشد در می زنند؛کیست؟...نمی دانم...!دل پابرهنه تا دم در رفته این آخرین صداست که می آید؛ ای کاش پشت در خدا باشد * این یکی از ترانه های قدیمیمه و تا حدودی مشکل دار؛ اما چون خیلی دوستش دارم و یه جورایی برام تجدید خاطره است،میخوام لطف کنید و تحملش کنید.ممنونم... به جون تو پاهام سسته دیگه بی درمون دردام ولی می خندی و بازم فقط رد می شی از حرفام تو این روزای آخر که چشام هی مرگ و می بینه واسه قلبم که مفلوکه ترحم حتی شیرینه همه می گن وجودم تا همیشه دردسر داره همه می گن...ولی ناگفته های تو اثر داره به جون تو که من...ول کن تو تو درد خودت گیری هزار باارم بگم واست بازم می خندی و می ری منم اون برگ خشکی که درختت داده دست باد تا دیدی پام لب مرگه قشنگیم از چشت افتاد خدا می چینَدَم اما هنوز رو شاخه و کالم کتاب عمرم و می بنده توی بیست و یک سالم یه دی ماهی که تو گوشش تو تابستون قول دادی حالا محتاج گرماتم رفیق داغ مردادی تو می گی عاشقی اما دلت رو زیر لب داری نمی دونی چقد عشق و به قلب من طلب داری واسه خوشبختی محضت همه جوره دعا کردم فقط یک بار شرکت کن تو جمع ناخوش دردم... به جونت هر چی که گفتم همش عین حقیقت بود به تاریکی من فکر کن اگه یک لحظه فرصت بود چادرش را که سر کند حتما،مشتری های ناب خواهد داشت! روی پیشانی زنانگی اش،مُهر داغ حجاب خواهد داشت! چادرش را که سر کند حتما...تو بگو صدهزار چادر...تا_ _چشم مردانه بی حجاب خوشست،امنیت اضطراب خواهد داشت چهارده سکه هم زیاد شده،یا ببخشد و یا تلف بشود بین حال کما و نابودی،فرصت انتخاب خواهد داشت! کج شود پای سادگی هایش،عرش می لرزد و زمین و زمان و همین ساده وار کج رفتن،مطمئنا عذاب خواهد داشت و تو هر قدر که طلب کردی:عقد،صیغه،موقت و دائم مال این شهوت مکرر هرز،شرع حکم ثواب خواهد داشت! بگذارید تا بپوشانم،چادری روی حق خورده شده این تساوی صوری ناجور،آخر سر جواب خواهد داشت مرغم که از قفس پرید قفس فکر رهایی داشت من فکر انتقام بودم... مرغم پرید قفس پرواز کرد من هنوز نشسته ام و تیر و کمان های تازه می سازم...! سخت است گل خشک شده لای کتاب کسی باشی که سالی یک بار هم سری به کتاب هایش نمی زند...
Design By : Pichak |