یک جفت گوشواره ی سنگین یک گردنبند قیمتی یک قطار النگو چند انگشتر... روبروی آینه ایستاده به سر تا پا زنجیر شدنش افتخار می کند...! وقتی که خدا بذر خودش را پاشید ادراک من از لوت بیابان تر بود شخصیت ایمان من از قحطی مرد ای کاش خدا کمی فراوان تر بود!!
بی خبر ازفصول می بارم، آسمانم که بی اراده شده ست
بی اراده ولی خدارا شکر ،که به من حق بغض داده شده ست!
نمدی کهنه ،رنگ رو رفته،شدم از بند درد آویزان،
هی مرا مشت می زند دنیا،بردن من چقدر ساده شده ست
اتوبوسی شدم که می گردد،ناامیدانه راه بختش را
که امید من از همان آغاز،اولین ایستگاه پیاده شده ست
بخت یک زخم می زند،تو دوتا! بازهم غیرت و وفای دلم
که به زیر هجوم ماتم ها،آسفالت مدام جاده شده ست
بیخودی پاک می کنم باتو رد چرکین غصه هایم را
عشق تو دستمال کاغذی چندصدبار استفاده شده ست!
اگرم صد هزار خورشیدی،یا که چندین وچند تابستان...
بی خبر از فصول می بارم،آسمانم که بی اراده شده ست
Design By : Pichak |