خود را به قدر وسع فراموش کرده ام چندین چراغ دارم و خاموش کرده ام... (حسین جنتی) بعد از مدت ها، با برشی از چهارپاره ای بلند به روزم: قهقهه م جیغ بغض های من است نیش روی جگر گذاشته ام من که شوخی گرفته ام غم را مرگ را پشت سر گذاشته ام خودکشی امید توی سرم در دلم باز خون به پا کرده ست در سرم تیر می کشد دنیا در دلم، تیر را رها کرده ست زوزه ی ارّه و تبر در باغ هیزم از سرو سخت می سازد آن که آماده ی شکست شده قبل دشمن، به خویش می بازد... بعد از مدت ها به روزم با یه شعر آزاد کوتاه البته قدیمی دوست دارم بخونید: هی حرف نمی زنم و...سکوت می کند...! هی فریاد نمی کشم و...سکوت می کند...! هی لال می شوم و...سکوت می کند...! وقتی سکوت بین من و خدا به درازا می کشد احساس می کنم دو کفه ی ترازویمان با هم برابر است...!!! به روزم با یه چهارپاره ی جدید پیشکش به مردترین بانوی زندگیم مادرم: کوه آتشفشان خاموشی می گدازی و باز می خندی زندگی بر تو جنگ تحمیلی ست باز، بی اعتراض، می خندی نگران تمام دنیایی در تو یک چاه نفت می سوزد چرخ خیاطی مدام دلت با نخ زرد، غصه می دوزد شرعِ چکش صفت خَمت کرده زر نایاب می شوی از درد چادر مردی تو روی سر است بین یک مشت نرصفت،نامرد! شورشِ در سکوت سنگ شده ناله ات را زمانه از بر کرد مثل ایرانِ زخمی از تاریخ خستگی در تو خستگی در کرد زخمِ توی نمک کباب شده مشتِ بی اعتراض...مادر من تاولِ در حجاب پیچیده صبرِ در احتزاز...مادر من تو زمینی که توی قلب خودش جمعیت در تراکم و...تنهاست چین و خط های روی صورت تو مرزهای مجسم دنیاست کوه آتشفشان خاموشی می گدازی و باز... می خندی زندگی بر تو جنگ تحمیلی ست باز... بی اعتراض... می خندی... ...بعد از یه مدت طولانی با یه چهارپاره ی کوتاه یا شاید ناتمام به روزم! خوشحال می شم نقدهاتون و بشنوم... ممنونم... مشتی گره شده درونم درد می کند زندان انفرادی ام که شکل یک زنم هی میله میله استخوان...یک محبس عمود هی پرده دور میله ها...این گوشت بر تنم هی پرده دور میله ها...راه فرار نیست تو گرگ باش و تکه تکه پرده را بِدَر! هی میله میله استخوان...هی واق واق تو... بِکّن تمام استخوان های مرا ببر! من عشق را به شیوه ی چنگیز کشته ام این جمعیت درون من،اجساد بیخودند! شیرین،زلیخا،لیلی و عذرا درون من زندانیان ثابت شلاق خور شدند! من دست های لای موهایم نرفته را از بطن بِکر روسری هایم تکانده ام! اعجاز این سکوت من،عیسای لال بود من مریم مقدس بدنام مانده ام...! ... به روزم با ترانه ای تو یه قالب جدید... بوی آغوش مرگ می ده تنم سنگ قبره یه عمره پیرهنم این سکوت از سر رضایت نیست بسته ی طعنه ها شده دهنم یه ذره حرف رو لبام بریز...! تن به تن با دلم که جنگیدم روبروی خودم، خودم دیدم اومدم از خودم فرار کنم دیدم از من تا من تو تبعیدم من و بِکّن از این من ناچیز...! این که هم طرد باشی و هم خوب می شی یه جنس اصل نامرغوب! روزا توی سرت بزن بزنه شبا توی دلت بکوب بکوب من و کم کن از این هوای مریض...! ...ولی این مُرده از فرار پُره ساز ناکوکه از هوار پره مُرده اما به عشق بیداره از تو یک عمر آزگار پره می تونه ریشه کن شه این پاییز...! ... ...به روزم با این چهارپاره ی کوتاه: بنشین روی زخمم و حل شو
روح حلّال من نمک گیر است
با من هم غصه شو که درد کنی
که برای دوا شدن دیر است
ماه و مهتاب من نباش که من
با غرور تو هم نما بشوم
برکه ام لال بی هم آوایی ست
سنگ بنداز تا صدا بشوم
صادقانه که دشمنی بکنی
بهتر از دوستی پوشالی ست
این که من درد می کشم یعنی
شیشه قرص محبتت خالی ست!
چاله ی زخم من عمیق شده
خنده هایت دوای دردم نیست
رفع سرگیجه های دنیایم
چاره اش "دور تو بگردم" نیست!
.
.
.
.
...باز لبخند می زنی اما
گریه در استتار روی لبت
تلخم آنقدرها که بوسه ی من
مزه ی زهرمار روی لبت...!
Design By : Pichak |