سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منم...دشنام پست آفرینش،نغمه ی ناجور...

بیهوده توی انزوایش غرق است؛می خواهد از زمانه جدا باشد

چون دره ای که پشت کوه افتاده،مثل سکوت بعد صدا باشد

دستش گره به میله ی دنیا و پای مصمم اش لبه ی مرگ است

اما دلش معطل و خوش باور،می خواهد از دو جبهه سوا باشد

نم داده سقف طالع او از بغض،در حال لرزش است ستون هایش

اما هنوز خام امیدی تلخ:شاید عشق حل معما باشد

آب از سرش گذشته این فواره، دیگر از ارتفاع نمی ترسد

سر به هوای مرگ،سربه زیر عمر،خود هم معطل است کجا باشد

(فردا اگر ز راه نمی آمد...) امروز باز زمزمه اش این است

شاید که شعرهای فروغ آخر،بر روی دردهاش دوا باشد

در می زنند؛کیست؟...نمی دانم...!دل پابرهنه تا دم در رفته

این آخرین صداست که می آید؛ ای کاش پشت در خدا باشد


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/8ساعت 1:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

* این یکی از ترانه های قدیمیمه و تا حدودی مشکل دار؛ اما چون خیلی دوستش دارم و یه جورایی برام تجدید خاطره است،میخوام لطف کنید و تحملش کنید.ممنونم...

 

 

به جون تو پاهام سسته

دیگه بی درمون دردام

ولی می خندی و بازم

فقط رد می شی از حرفام

 

تو این روزای آخر که

چشام هی مرگ و می بینه

واسه قلبم که مفلوکه

ترحم حتی شیرینه

 

همه می گن وجودم تا همیشه دردسر داره

همه می گن...ولی ناگفته های تو اثر داره

 

به جون تو که من...ول کن

تو تو درد خودت گیری

هزار باارم بگم واست

بازم می خندی و می ری

 

منم اون برگ خشکی که

درختت داده دست باد

تا دیدی پام لب مرگه

قشنگیم از چشت افتاد

 

خدا می چینَدَم اما هنوز رو شاخه و کالم

کتاب عمرم و می بنده توی بیست و یک سالم

 

یه دی ماهی که تو گوشش

تو تابستون قول دادی

حالا محتاج گرماتم

رفیق داغ مردادی

 

تو می گی عاشقی اما

دلت رو زیر لب داری

نمی دونی چقد عشق و

به قلب من طلب داری

 

واسه خوشبختی محضت

همه جوره دعا کردم

فقط یک بار شرکت کن

تو جمع ناخوش دردم...

 

به جونت هر چی که گفتم

همش عین حقیقت بود

به تاریکی من فکر کن

اگه یک لحظه فرصت بود



نوشته شده در سه شنبه 92/3/7ساعت 7:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

چادرش را که سر کند حتما،مشتری های ناب خواهد داشت!

روی پیشانی زنانگی اش،مُهر داغ حجاب خواهد داشت!

چادرش را که سر کند حتما...تو بگو صدهزار چادر...تا_

 _چشم مردانه بی حجاب خوشست،امنیت اضطراب  خواهد داشت

چهارده سکه هم زیاد شده،یا ببخشد و یا تلف بشود

بین حال کما و نابودی،فرصت انتخاب خواهد داشت!

کج شود پای سادگی هایش،عرش می لرزد و زمین و زمان

و همین ساده وار کج رفتن،مطمئنا عذاب خواهد داشت

و تو هر قدر که طلب کردی:عقد،صیغه،موقت و دائم

مال این شهوت مکرر هرز،شرع حکم ثواب خواهد داشت!

بگذارید تا بپوشانم،چادری روی حق خورده شده

این تساوی صوری ناجور،آخر سر جواب خواهد داشت

 

 

 

مرغم که از قفس پرید

قفس

فکر رهایی داشت

من

فکر انتقام بودم...

مرغم

پرید

قفس

پرواز کرد

من

هنوز نشسته ام

و تیر و کمان های تازه می سازم...!

 

 


سخت است

گل خشک شده لای کتاب کسی باشی

که سالی یک بار هم

سری به کتاب هایش نمی زند...


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 6:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

همش از پایه ویرون شد

اگر هم کاخ و کوخی بود

از عشقم هر چی که گفتم

ولش کن...هیچی...شوخی بود!

 

دوییدم تا تو اما حیف

نه که درمون،شدی دردم

می خوام که با همین پاها

همه راها رو برگردم

 

می خواستی سایبون باشی

شدی سقف رو بن بستام

چه بارونی؟ببین...حالا

خدا پوسیده تو دستام

 

تموم من همین ذره ست

که اونم پس ندی،مُردم

تموم صفحه دست تو

اگه مات ام بشم،بُردم!

 

دلم محتاج احساسه

ولی بی عشق می مونم

کَرَم کردی وِلم کردی!

ازت یک عمر ممنونم

 

ببین حق محبت رو

برای (هم) ادا کردم

دعا کردم که برگردی*

دعا کردم که برگردم*

 

تو حق داری خودت باشی

با خوبی های من بد شو

می خوای زخمم کنی،بشکن!

می خوای مَردَم کنی،رد شو

 

برام هم برّه، هم گرگی

دارم هذیون می گم،پرتم

بمون هم بازی خوبم!

برو،همدرد نامردَم!

 

پاهم لنگ تویه،اما 

بذار ثابت کنم مَردَم

می خوام که با همین پاها

همه راها رو برگردم

 

*(منظور برگشتن به خودِ)



نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت 2:13 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

رفتم که غصه دار خودم باشم،من را چه به تحمل ویرانی؟

پاهای لنگ مانده جه کار دارند با شیب تند و جاده ی طولانی؟!

با تو که نیستم ولی اجبارت،زنجیروار دور من پیچیده

زندان دلبخواه خودم هستی،من هم درست شکل یک زندانی

قرعه بکش،شکست مرا بردار؛ مرگ مرا به دست خودت بردار

یک مرگ شاعرانه،سری بر دار! بین هزار مرگ خشک و آنی

قلبم به داغ حسرت هر روزت،پشتم به مشت و مال غمت گرم است

دلچسب تر ازین چه بخواهم من در این هوای سرد زمستانی؟!

شیر و خطم همیشه به نفع توست،سرگیجه اش همیشه برای من

انصاف نیست گرم هوی این قدر من را شبیه سکه بچرخانی

از من (بریده ای) و حواست نیست؛دیگر چه دیده ای که حواست نیست؟

محو کدام (یوسف) بازاری؟بی رحم سرکش!(چاقو)ی زنجانی!!

لبخند می زنی کمکم باشی،در بار حسرتی که به دوشم هست

لبخند اضافه می کند بارم را...لبخند می زنی و... نمی دانی...




نوشته شده در پنج شنبه 92/2/19ساعت 1:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

یک جفت گوشواره ی سنگین

یک گردنبند قیمتی

یک قطار النگو

چند انگشتر...

روبروی آینه ایستاده به سر تا پا زنجیر شدنش

افتخار می کند...!


نوشته شده در چهارشنبه 92/1/21ساعت 12:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

وقتی که خدا بذر خودش را پاشید

ادراک من از لوت بیابان تر بود

شخصیت ایمان من از قحطی مرد

ای کاش خدا کمی فراوان تر بود!!


نوشته شده در شنبه 92/1/17ساعت 12:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |



بی خبر ازفصول می بارم، آسمانم که بی اراده شده ست

بی اراده ولی خدارا شکر ،که به من حق بغض داده شده ست!

نمدی کهنه ،رنگ رو رفته،شدم از بند درد آویزان،


هی مرا مشت می زند دنیا،بردن من چقدر ساده شده ست

اتوبوسی شدم که می گردد،ناامیدانه راه بختش را

که امید من از همان آغاز،اولین ایستگاه پیاده شده ست

بخت یک زخم می زند،تو دوتا! بازهم غیرت و وفای دلم

که به زیر هجوم ماتم ها،آسفالت مدام جاده شده ست

بیخودی پاک می کنم باتو رد چرکین غصه هایم را

عشق تو دستمال کاغذی چندصدبار استفاده شده ست!

اگرم صد هزار خورشیدی،یا که چندین وچند تابستان...

بی خبر از فصول می بارم،آسمانم که بی اراده شده ست


نوشته شده در جمعه 92/1/16ساعت 5:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      

Design By : Pichak