سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منم...دشنام پست آفرینش،نغمه ی ناجور...

...تنهایی ابرهای مداوم را،می آورد شبانه به دنیایش

این آدمک چگونه نمی پوسد؟یک عمر زیر بارش یکریز است...

                                      (سید مهدی نقبایی)


...و یک غزل تقریبا قدیمی:

 

با هجوم غم شروع شد قحط سالی،باز هم

آه...برگشتم به این من دستِ خالی،باز هم

بخت من را با نخ پوسیده می بافد،ولی

شیره می مالد سرم را نقش قالی،باز هم

اولی...نه،دومی...نه،سومی...نه،چارمی!

بیخودی دنبال بختم،غرق فالی باز هم

چشم خود را بسته ام روی تمام ممکنات

تا نجوشد در سرم فکر محالی،باز هم!

منقل غم،آب شور زندگی،دندان مرگ...

لحظه ها پختند انگاری بلالی،باز هم!

مشت و مالم داده بودی پیش تر با عاشقی

ای خدا با مرگ رو کن مشت و مالی،باز هم

با هجوم غم شروع شد قحط سالی و ولی...

شوق غم دارم،اگر باشد مجالی،باز هم




نوشته شده در جمعه 92/5/4ساعت 12:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

ما فقیر نیستیم!

فقط مجبوریم

لباس های پارسالمان را

به اندازه ی لباس های امسالمان

دوست داشته باشیم...!!

                   (سیدعلی حسینی)

 



 

کودک فال فروش

نیازمند نیست

بلکه تاجر گرسنه ایست!

که مجبور است

مژده ی برآورده شدن آرزوهای قیمتی اش را

به قیمت نان

به دیگران بفروشد...!




نوشته شده در پنج شنبه 92/5/3ساعت 5:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

چشام دنبال دریا بود

تو مرداب تو افتادم

اگه می شناختمت

انقد بهت وسعت نمی دادم...

                              (حسین بیاتی)

 

  اولش فیلم قشنگی بود؛تماشگر شده بودم که لذت ببرم،درست مثل کسی

که پشت صحنه منتظر تو نشسته بود...توی سالنی که دعوتم کرده بودی

انگار تنها یک صندلی بود و من بودم و فیلمی که برایم به نمایش

گذاشتی...محو تماشا بودم؛هیچ کس را نمی دیدم،هیچ صدایی را نمی

شنیدم،متوجه تماشاگرهایی که همزمان با من آمده بودند،نبودم؛آخر تو گفته

بودی که مجموع پلان هایم را تقدیم تو کرده ام...فیلم تمام شد...و من

همچنان مبهوت از دروغ ها و صحنه هایی که سانسور شده بود،گیج نشسته

بودم و سعی می کردم احمقانه لذت ببرم و احمقانه آفرین بگویم به تویی که

همزمان هزاران مهمان را برای عاشقانه های آلوده ات کنار من!!دعوت کرده

بودی...پشت صحنه ات را دیدم،سانسورهایت را،دروغ هایی را که پشت

محدوده ی دیالوگ ها پنهان کرده بودی را هم...تو نمی دانستی...و شاید می

دانستی و مغرورانه و پست به صبوری و فروتنی من و کسی که پشت صحنه

منتظر تو بود،می خندیدی...من هم بی خبر از حضور بقیه ی تماشاگرها آمدم

و دیگر پای رفتن ندارم... شاید دیگران هم مثل من،بی خبر،خواهند آمدو

تماشاگر خواهند شد...اما من بی خیال فریبی که خوردم و فریبی که

خوردند،باز هم شاید ساده لوحانه و شاید عاشقانه،نگران توام...نگران

عاشقانه های آلوده ی مکررت...که تا چندمین تماشاگر،این فیلم تکراری را به

نمایش خواهی گذاشت...؟!

 



نوشته شده در چهارشنبه 92/5/2ساعت 5:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

این یکی از کارای قدیمیمه...و دوستش دارم... امیدوارم شما هم دوستش داشته باشید...

 

 

به خدا نمی رسم من

شوق من بی نردبونه

آخر اراده ی من

سر رو به آسمونه

اولین آدم عالم

شد اسیر بوی گندم

چه توقع داری از این

آدمای دست دوم؟!

دست دومم می دونم

پشت شیشه جای من نیست

زیر قیمت نه...که مفتی

صحبت  پول و تومن نیست!

آره دست پخت خودم بود

اینه که تلخه حقیقت

ارزشم دست خودم بود

که رسوندم زیر قیمت

فقط عاشقانه ها رو

واسه آدما نوشتم

حق داری آینه نباشی

روبروی حسّ زشتم

همه احساسم و باختم

خیلی ارزون پای دیدن

نرسید شعور قلبم

به ندیدن و تپیدن!

وقتی که (رمزی) نداری

وقتی مبهمی و دودی!

به خدا فرقی نداره

(افقی) یا که (عمودی)!

شوق من بی نردبونه

سختمه به تو رسیدن

بیا قانون و عوض کن

تو بیا به دیدن من!



نوشته شده در جمعه 92/4/7ساعت 7:43 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

 

خلق می گویند: ابری تیره در پیراهنی ست


شاید ایشان راست می گویند... شاید شاعرم...!

                                                           (فاضل نظری)

 

 


عقلش،وجدانش،حتی زندگیش،سر جایش نبود...دنیای به این


بزرگی  را کرده بود تاس و توی صفحه ی آرزوهایش هی مهره ها را


جلو می برد و خانه ها را پر می کرد. اگر


عاقلانه بگویم(احمقانه)و اگر صادقانه بگویم(خالصانه) توی محدوده ی

 

وسیع رویاهایش زندگی


می کرد و توی آن


محدوده هنجارهایی داشت که فقط و فقط مختص


خودش و حال و هوای عجیب و غریبش بود...


دنیایش،دنیای قشنگی بود؛ هیچ گناه و ترس جهنمی نبود که دست


و پای غرور انسانیتش را به لرزه بیندازد و دنیای قشنگ تری

 

بود؛ چون بهشتش را به سلیقه ی خودش می ساخت. خمیرمایه ی


نگاه هایش،شهوت نبود و انگار با چشمهای دلش نگاه می کرد

 

.هیچ چراغ قرمزی توی خیابان رفتارهای غیر ارادای اش نداشت


و سبز حرکت می کرد...


اسمش را از لابلای حرفهای


کسانی که  ملامت و مجازاتش می کردند، فهمیدم؛ به او


می گفتند: 


شاعر.......      
    




نوشته شده در جمعه 92/4/7ساعت 5:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

تار و پودم همین به جا مانده

سایه ای که به زیر پا مانده

به کجا می رسد؟ نمی داند!

قایقی که در آب جا مانده

نه نمی تابد و نه می تابد!!

ماه من از شَبَش جدا مانده

از منِ سستِ توی آینه ام

فقط ابهامی از خدا مانده

روح من در مسیر خود به خدا

ته بن بست ادعا مانده

از شعور حباب ایمانم

پَر زدن رفته و "هوا "مانده

ته چاه و طناب عفو و من و

دست هایی که در حنا مانده



نوشته شده در دوشنبه 92/4/3ساعت 1:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

 

تو فصل برگای زرد/تو شب های ساکت وسرد/قصه ی بودن تو هیچ دردی رو دوا نکرد/شبم سیاهه و پَس/آخه این عشق بود یا قفس؟!/میون عشق و هوس/زدی  تو ساز دل یه نفس/سکوت و زخم زبون سهم همین رابطه شد/تموم روح و تنم زخمی این رابطه شد/صدا نداره یه دست،فقط من عاشق بودم و بس/تو در هوی و هوس،فقط یک بار از خدا بترس ...

(این روزا مدام این آهنگ و گوش می کنم...واقعا حرفای دلم و زمزمه می کنه... یه جورایی معتادم کرده...می خوام باهام همدردی کنید و شمام حرفای دلم و گوش کنید..

 

 

 

چه عاشقانه دروغ می گوید

وقتی مرا به پالتوی چرمی گران قیمتی تشبیه می کند

که سر تا پای وجودش را

از سوز زمستانی این روزهایش

محافظت می کند،

توی این سرما که حتی ادراکش یخ زده

چه برسد به احساسش...!

زمستان عجیبی به جانش افتاده

و من مطمئنم

توی این سرما

هیچ چیز نیستم،جز امید محال سرگرم کننده ای

که مرگش را

با منطق های سفسطه آمیزی منکر می شود

من همان نفتی ام

که فقط آتش را شعله ور تر می کند

برای کسی که زندگی اش را آتش زده

تا خودش را گرم کند...!

 

 


نوشته شده در یکشنبه 92/4/2ساعت 3:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

در فرار از تمام زخم هایم

سرم را بر می گردانم

سمت دنیای اطرافم...

...مثل درختی که شاخه های خشکیده اش

شب،

پشت شیشه ی پنجره

از سایه ی ارواح وحشت انگیزتر است

مثل ویروس...نه!درد ناشناخته ای

که بی دلیل

خطرناک می نامندش

مثل صندلی شکسته ای

که هیچ کس حاضر نیست

دست دور گردنش بیندازد!

تمام اطرافم

بی مهابا

خرگوش وار

از دستم فرار می کنند

عیبی ندارد

من درنگ نمی کنم روی این شکست ها

تمام این ها

انگار نه انگار که...

سرم را برمی گردانم

سمت حضوری که

نومیدوار

از اعماق حسرتم

می خواهمش

سرم را برمی گردانم

اما هیچ روزنه ای را بینمان نمی بینم

کسی که دوستم دارد هم...

کسی که دوستم دارد هم مثل بقیه مرا می بیند:

شکل شاخه های شکسته

شکل درد ناشناخته

شکل صندلی شکسته

از دستم به سرعت باد فرار می کند

همچنان که روبرویم نشسته

و عاشقانه به من زل زده است!

او هم...

ای وای...!

سرم را برمی گردانم

به سنگ می کوبم...!!

 




نوشته شده در شنبه 92/3/11ساعت 4:0 عصر توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

وعده های دروغ منفورم

توی هر دفعه فال تکراری

میم من مثل ماهی مرده ست

بدشگونی سال تکراری


توی حال کبیسه ام حبسم

مرگ شاید محول الاحوال

مرگ یک معجزه ست وقتی که

زنده ای توی باتلاق زوال


بغض ها را گره زدم این بار

سیزده رج به دور بدبختیم

کاشکی بغض هام وا بشوند

به درک پوچی و غم و سختیم!


کاشکی بغض هام وا بشوند

گریه های نگفته بسیارند

گریه های نگفته یعنی من_

و تویی که معطل الحالند!


گریه های صبور و یخ زده ام

آخ! این بار شعله ور شده اند

از تو با بغض داغ می گویند

بیت هایم کبابِ تر شده اند!


گل دست خیالی ام بودی!

مشت پوچ حقیقتم شده ای

طعم شیرین شعرها بودی

فحش های مکررم شده ای!


عادت نبض های سرسری ام

وسط لحظه های تکراریت

اشتیاق دوباره دیدن من

له شده توی زیرسیگاریت!


...و همین جور طرد و پنهانی

بی خبر از بهار می پوسم

خو گرفتم به درد تو یعنی

دور گردن وبال می دوزم!


کاشکی بغض هام وا بشوند

گریه های نگفته بسیارند

گریه های نگفته یعنی من_

و تویی که معطل الحالند!


نوشته شده در شنبه 92/3/11ساعت 12:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

چشمان آدم برفی ام با آفتابت خواب شد

من با تو برگشتم به روز،اما وجودم آب شد!

از کاسه ات سر می روم،یعنی که بی من قانعی

یعنی زمین خشک تو،بی ابر من سیراب شد

آنفدر دنیا حرف زد، چای امیدم سرد شد

قند تو توی دست من،خیسی نخورده، آب شد!

نه عمر،نه دنیا،نه تو، پشتم به جایی گرم نیست

ای کاش می شد گرم پای مرگ،چون جوراب شد!

نه برگ،نه سایه،نه بار،چیزی ندارد این درخت

این حجم تنها پایه ای محکم برای تاب شد!

گنگ و کر و کورم ولی...مانده ست نقشی از منم

حرفی بزن؛ چیزی بگو؛ شاید که دورم قاب شد

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در جمعه 92/3/10ساعت 3:0 صبح توسط مریم سیدی زاده نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak